پنجره(در وصف پرستار)

سلام دوستان،این شعر رو واسه جشنواره شعر دانشگاه های علوم پزشکی کشور فرستاده بودم،امیدوارم خوشتون بیاد.(البته اگه بشه روش اسم شعر گذاشت).

پنجره


 

نگاهم رو به آغوش باز پنجره بود

 

درد و تب در تن و روحم باز در گره بود

 

منتظر بودم و دنبال شفا از معبود

 

ناگهان یک ملکُ الانس به بالینم بود

 

انگار میان راه به ابرها کشیده بود

 

پوششش را که چو برف سپید اندود بود

 

با قلبی مهربان و روحی بی کمبود

 

گره ی درد و غمم را ز دلم زود ربود

 

گفتمش `ای تو که حق شافی من قید بفرمود`

 

تو همان جن و پری در لقب شافی موعود؟

 

گفت نه،من نیم آنکه تو داری مقصود

 

انسم و مثل تو ام ساخته ای خاک مولود

 

حق از روز عزل خادم خلقم بنمود

 

تا ابد خاک قدم های بشر خواهم بود

 

تار من عشق به خلق الله و

 

روحم از عشق به الله است پود

 

گفتمش` از قِبل رفع تب من به تو آید چه سود؟`

 

گفت` همین بس که خدا رو به دلم پنجره ای را گشود.`

 

علیرضا نمایی 9/12/1391

 

 



نظرات شما عزیزان:

ساعت20:21---7 ارديبهشت 1392
بابا کارت درسته این پست ارزش نظر دادنو داشت. لایک



پاسخ:مرسی حسین جون...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:, | 11:21 | نویسنده : علی رضا نمایی1 |